اليسای نازماليسای نازم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مامان فیروزهمامان فیروزه، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
بابا اسیبابا اسی، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

الیســا پری کوچولوی مامانی

الیسا شیطونکه مامان...

سلام ب شیطون بلای خونمون الیسا جونمممممممممممممم عروسک نازم توی پست قبل یادم رفت بنویسم که دقیقا توی چه سنی چهار دست و پا رفتی مامان قربونت بره((وقتی یازده ماه وشش روزت بود چهار دست و پا رفتی))الان تازه میفهمم من جزو اون دسته از مامانای خوش شانس بودم که این قدر دیر یاد گرفتی آخه حالا میتونی کلی فضولی کنی طلا خانومم.جونم برات بگه میخوام که کم برات از کارات و پیشرفتات بگم  اول این که:وقتی بهت میگم الیسا اسباب بازیاتو جمع کن زودی همشونو جمع میکنی میریزی توی سبد حتی اگه خیلی به هم ریخته و از هم دور باشن همسونو جمع میکنی که باید بگم این یه کارو وقتی یاد گرفتی ذوق مرگ سدم چون کار آمده.تازه از این کارت فیلمم گرفتم  دوم این که...
28 مرداد 1393

این چند روزی که گذشت...........

جنگل عباس آباد جمعه ی قبل بعدشم از خستگی روی پای بابایی لالا کردی   شب قبلش هم رفته بودیم میدان قدس شام خوردیم شما در حال ممه خوردن اینجام چهارشنبه عروسی دوستم بود دخمر خوش تیپ با لباس جدیدش  از اول تا زمای که بیدار بودی رقصیدی بلااااااا عکس بالایی هم جای روژ لب عروس خانوم رو صورتته  موقع خداحافظی  روی لپت مهر زد خخخخخخخ عکس بالایی هم مربوط به پاتوقته از وقتی یاد گرفتی  چهار دست وپا بری همش جات لای مبلاست قربونت برم من بازم فدای tv تماشا کردنت به منو بابایی رفتی گلم کوچولوی ناززززززززز همه رو شیفته ی خودت میکنی بوس     ...
24 مرداد 1393

رویش مروارید ششم...

عروسک نازم   رویش ششمین مروارید لبخندت مبارک.     عروسکم خدای مهربون ششمین مرواریدتو وقتی یازده ماه و نه روزت بوده بهت بخشید الان خسته ام شرمنده زودی میام با عکسای نازت بووووس + پیشرفتای زیادت بای... ...
23 مرداد 1393

از جمعه تا سه شنبه به روایت تصویر...

دخمری روز جمعه جنگل عباس آباد با مدل موی جدید... ببین چه ناززززز شدی خودم برات کوتاه کردم مثل همیشه... بابا اسی هم برامون کباب کوبیده درست کرد شما هم ماشاالله کم نمیاری تو خوردن  شنبه شب توی اغذیه منتظر ساندویچ یکشنبه بازم منتظریم ساندویچ حاضر شه بریم عباس آباد آخه چون خنکه هر شب میریم و اما دوشنبه با  دوست گلت النا طلا و خاله مطهره شون بازم جنگل عباس آباد... خیلی خوش گذشت ولی چون ما به هم میرسیم کلی حرف داریم کمتر عکاسی کردیم  تنها عکس دو نفرتون که اونم تاره     و اما  جالب ان جا بود که النا طلا به من علاقه مند شده بود دوست داشت همش بغل م...
16 مرداد 1393

اندر احوالاتمون...

سلام عروسک ناز خونمون بگم از این روزات که حسابی بلا شدی برای خودت  وقتی ده ماهت تموم شد منو بابایی بردیمت چکاپ در مانگاه که دخمرمون شده یه دخمر نه و نیم کیلویی از همه چی هم خدا رو شکر مثل همیشه راضی بودن سوم مرداد هم تولد من بود که بهترین تولد بود برام چون  اولین سالی بود که یه نینی داشتم که از من متولدشده توبهترین و بزرگ ترین هدیه بودی برام توی اون روز قشنگ.بابایی شام بردتمون بیرون سه تایی تولد گرفتیم خیلی خوب بود شبشم فاطمه جون وپوران جون اومدن دنبالمون با هم رفتیم جنگل عباس آباد سوپرایز کنونشونم آهنگ فیروزه قشنگه بود که تا برسیم چند بار گذاشتن منم کپسول اعتماد به نفس با آهنگ میخوندم مخصوصا اونجا که میخوند( فیروزه چه بلایی &...
12 مرداد 1393
1